سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سالهای اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب میباشد
همین مسائلی که وزارت پیگیری میکرد، سپاه هم شروع کرد به کار کردن، به علاوه نیروهای خودش یک پشتوانه داشت که میتوانست خیلی کمک کند مثلاً محلات را میتوانست زیر بسیج هم نظر داشته باشد.
من خیلی دنبال این بودم که بتوانیم یک چیزی مثل بسیج داشته باشیم، یا اینکه بتوانیم از بسیج در جهت مسائل محلی استفاده کنیم، که این تنشها یا بهتر بگویم رقابتها بین این حضرات باعث شد هر کس ساز خودش را بزند. آنجا بود که اطلاعات سپاه سال ۷۶ بعد از این جریانات قتلهای زنجیرهای و روی کار آمدن دولت آقای خاتمی مجبور به احیای مجدد شد.
از سال ۶۳ تا ۷۶ در این ۱۳ سال گنجینه ارزشمندی از کار اطلاعاتی نهفته است، توان بچههای اطلاعات بالا بود، افق دید وسیع و تسلط نسبی پیدا کرده بودند در برخی جاها اشراف پیدا کردیم، در بعضی جاها ما حرف اول را میزدیم مطالب ناگفتهی زیادی داریم از درون فرقههایی که این و آن سرخود میرفتند آنها را میزدند و میکشتند و هر سال هر سال هر سال شورای امنیت علیه نظام اطلاعیه میداد و آخر سر هم جمهوری اسلامی محکوم میشد. اخبار محرمانه داریم که درون این فرقهها، چه خبرهایی بوده است. چه طور با نوعاندیشه و تدبیرهایی که بچهها داشتند، همهشان را خلع سلاح کردند.
حرفهای نگفته زیاد دارم فقط در همین حد میگویم که بچههای ما در عمق بالایی نفوذ کردند. بچهها توانسته بودند به جاهایی دست پیدا کنند که آقای هاشمی در نوشتن خاطراتش ادعایش را میکرد. این نشان دهنده بلوغ اطلاعاتی وزارت اطلاعات است. آقای هاشمی زیر بار هرچیزی نمیرفت خیلی از پروندهها را برای خودش نگه میداشت، چون اطرافیان خودش بودند ولی گاه هم مجبور میشود اقرار کند. بچهها مرتب به آقا گزارش کارهایشان را میدادند و آقا قربانش بروم، نظر میداد. یعنی عملاً وزیر که چه عرض کنم رئیس همه اطلاعات خود آقا بودند.
سال ۶۳ که وارد وزارت اطلاعات شدم خیلی سرگردان و هاج و واج بودم. یکی از دوستانم که زمانی با هم در ارتش بودیم و به او گفته بودم کار در ارتش همان اکیپ بودیم که از سال ۵۹ وارد سپاه شده شد. بعضیها آمدند وزارت، یکسری هم را دوست ندارم هم آنجا بود. در بخش تعقیب و مراقبت ماندند. همین تیم به وزارت منتقل شد که نخواست بماند ولی من اصرار داشتم بروم در جمع بچههای خودمان، چند روزی علاف بودم این طرف بپرس آن طرف سر بزن نهایتاً یک روز به من پیشنهاد شد که مسئول استانهای به اصطلاح راست بشوم.
اینطور کار جدیدم استارت خورد. وظیفهام این بود که از وضعیت استانها اطلاع پیدا کنم و برنامه آنها را با برنامه ستاد مرکزی وزارت اطلاعات هماهنگ کنم شروع کردم چارتهای هر استان را بررسی کردم که میریختند سر قسمت راست نمونههای زیادی داشت و هر چه که در گروههای دیگر جا نمیگرفت راست محسوب میشد. در چارت یک جعبه بزرگ و غیره بود.
ما و این حجم زیاد موارد بررسی بچههای ما را در استانها سردرگم کرده بود. من نشستم به تمام استانها نامه زدم و اطلاع دادم که بر اساس چارت ما چه مواردی را باید دنبال کنند که کارها سر و سامان بگیرد و مرتب بشود.
بالادستیها به ما گفتند نامههایی که به کل استانها میزنند فقط باید با امضای معاون وزیر برود، آن زمان آقای فلاحیان معاون امنیتی و آقای ری شهری وزیر اطلاعات بود.
واحد اطلاعات به صورت عمده به وزارت اطلاعات منتقل شد و سپاه روی مسائل امنیتی مثل سابق کار نمیکرد، همان بحث منافقین و تودهایها که آن ضربه به حزب توده هم قبل از تشکیل وزارت اتفاق افتاد، اما حفاظت اطلاعات سپاه که باید از مجموعه خودش حراست میکرد باید باقی میماند.