سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سالهای اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب میباشد
خدا را شکر هیچ وقت وارد حزب و گروه و دسته نشدم. مجموع این اتفاقات باعث شد نتوانم قلبا در بخش حفاظت بمانم و کار کنم؛ ساز رفتن را که زدم آن موقع آیت الله سعیدی رییس حفاظت اطلاعات شده بود، الان در سازمان تبلیغات اسلامی هستند ، آمدند اتاق من در آن جلسه ایشان رو کرد به من و گفت: پسرجون تکلیفت اینه که اینجا بمونی؛ چون قبلا حسابی به موضوع فکر کرده بودم آنجا برای اولین به کسی آنهم روحانی گفتم: آقا جان من بهتر از شما می دانم تکلیفم چیست؛ نهایتا با بچههای حفاظت خداحافظی کردم و رفتم به وزارت اطلاعات.
وزارت شکل و شمایل دیگری داشت، مکانش که کلا عوض شده بود، همه کادر ستاد به مرکز اسناد سابق انتقال پیدا کرد که قبلا گروه ها هم بودند. سال ۶۳ که وزارت شکل گرفت آقای محسن رضایی موافقت کرد که تمام امکانات منتقل شود، حتی فایلها، ماشینها، میزها و نفرات را هم جزو جهیزیه به وزارت اطلاعات دادند بر سر اینکه آیا سپاه قسمتی را برای خودش نگه دارد یا نه بحث شد و نهایتا مصوب شد همه چیز منتقل شود. هرچند بعدا خود سپاه به خاطر شرایط خاص زمانی بخش اطلاعات مخصوص خودش را تشکیل داد.
واحد اطلاعات به صورت عمده به وزارت اطلاعات منتقل شد و سپاه روی مسائل امنیتی مثل سابق کار نمیکرد، همان بحث منافقین و تودهایها که آن ضربه به حزب توده هم قبل از تشکیل وزارت اتفاق افتاد اما حفاظت اطلاعات سپاه که باید از مجموعه خودش حراست میکرد باید باقی میماند.
بعضی مسائل برون مرزی وجود داشت که لازمه کار نظامی است، آنها باید میماند و ماند و بررسی مسائل امنیتی دیگر به عهده وزارت اطلاعات گذاشته شد. یعنی سپاه عملا کار را تعطیل کرد و همه را تحویل داد، انصافا تحویل داد. مثلا اینطور نبود که کپی بزند یک نسخه اینجا باشد یک نسخه آنجا باشد، یک تعداد این طرف یک تعداد آن طرف نه یک جا منتقل شد، یعنی ما را فروختند!
آقا محسن همه ما را فروخت، همه مان را رد کرد، حالا هم اگر ببینمش به او میگویم. علت اینکه اطلاعات سپاه دوباره شکل گرفت؛ جریانات قتل های زنجیرهای بود که فشار بسیار شدیدی روی وزارت وارد کرد، وزارت واقعا فشل شده بود آن موقع هم به بچهها گفتم یه حکومت نمیتونه معطل یه اطلاعات فشل بشه؛ باید کارش رو بکنه، لذا اطلاعات سپاه شکل گرفت.
قطب زاده نمیدانست آن شب، شب آخرش است، فکر میکرد داریم رکب میزنیم و شوخی میکنیم حتی تا آن لحظات آخر خبر نداشت میخواهند اعدامش کنند. نمیدانم نماز مغرب و عشا را خواند یا نه، یادم نیست. برای من دیدن این صحنه سخت بود؛ الان میدیدم که زنده است و لحظه دیگر نیست همان لحظه به ذهنم رسید که دنیا همین است.