پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :
مرکز اسناد: مهندس مهدی بازرگان (۱۲۸۶ش- ۱۳۷۳ش) نخستوزیر دولت موقت پس از انقلاب اسلامی ایران بود. بازرگان در بهار سال ۱۳۴۰ش با همکاری برخی شخصیتها، نهضت آزادی ایران را تشکیل داد و در دوران انقلاب سفید، نهضت آزادی جزء مخالفان اصلاحات ارضی بود و آنرا توطئهای برای توسعه نفوذ سیاسی حکومت شاهنشاهی می دانست و به همین دلیل به زندان افتاد. او در سال ۱۳۴۱ش بازداشت و تا سال ۱۳۴۷ش در زندان بود. بازرگان در تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ توسط امام خمینی مأمور تشکیل دولت موقت گردید.اما با گذشت زمان اختلافات مبنایی و اجرایی بسیاری بروز کرد و در نهایت، بازرگان در تاریخ ۱۴ آبان ۱۳۵۸ از سمت نخستوزیری استعفا داد. آنچه در ادامه می آید روایت مرحوم آیت الله محمدرضا مهدوی کنی از عملکرد بازرگان در دوران کوتاه نخست وزیری ست و از آن حیث جالب توجه است که مرحوم کنی مسئول کمیته های انقلاب اسلامی بود که به اذعان بازرگان و دوستانش یکی از علل ناکامی و ناکارآمدی دولت موقت محسوب می شدند. خاطرات مرحوم مهدوی توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است.
هنگامی كه مهندس بازرگان به حكومت انتخاب شدند، بنا شد كه در دانشگاه تهران برای مردم سخنرانی كنند. من حضور داشتم و دانشگاه پر از جمعیت بود، آقای مطهری و حجتالاسلام باهنر هم بودند. آقای مهندس بازرگان پشت میكروفون قرار گرفتند و سخنرانی كردند و ضمناً به این نكته اشاره كردند كه انقلابیون، دولتی انقلابی و بولدوزروار میخواهند. امام بولدوزر میخواهد، ولی من پیكان هستم. من حركت میكنم؛ اما پیكانوار حركت میكنم. یعنی از همانجا خواستند كه به مردم و به امام بگویند كه من یك چنین دولتی هستم، دولت انقلابی كه به آن معنا مثل بولدوزر بزنم و خراب كنم و به پیش بروم، نیستم. بعد هم به بختیار خطاب كردند كه ای بختیار لر، بیا بشو مانند حرّ و دولت را رها كن. آقای بازرگان با یك چنین روحیهای آمدند و از اول نمیخواستند بپذیرند، برای اینكه احساس میكردند نمیتوانند با امام و روحیهی امام كه انقلابی و قاطع و با صلابت بود [كنار بیایند] كه آخرش هم همین طور شد. به این جهت نگرانی داشتند، نه اینكه نمیخواستند در دولت باشند. چه خودشان و چه دوستانشان مایل بودند كه حتی دولت را خودشان اداره كنند و حتی هنگام استعفا هم ناراحت بودند و با حالت قهر رفتند. البته من نمیتوانم به مهندس بازرگان این نسبت را بدهم كه دنبال ریاست بود، نه نمیخواهم اینها را بگویم. میخواهم بگویم او فكر میكرد دولت را آنطور كه میپسندد میتواند اداره كند. از این رو در آغاز، پذیرش آنها با نگرانی بود، ولی بعد كه دوستان، به خصوص آقای مطهری و آیتالله بهشتی به آنها اصرار و استدلال كردند، پذیرفتند، ولی از همان اول میگفت من با آرامش پیش میروم و این تعبیر را همیشه داشتند كه من با تندیها مخالفم و لذا بسیاری از بگیر و ببندها را قبول نداشتند. با بسیاری از اعدامها و كارهایی كه در اول انقلاب واقع شد مخالف بودند و كلاً تندیها را نمیپسندیدند و قهر انقلابی را نمیپذیرفتند.
ایشان فكر میكردند كه با حكومت مشروطه سلطنتی میشود مملكت را اداره كرد و از سوی دیگر در سیاست خارجی به تنشزدایی و سیاست موازنهی منفی اعتقاد داشتند آنها معتقد بودند كه بایستی ما همان سیاستی را كه دكتر مصدق انتخاب كرده بود ادامه بدهیم و سیاست تنشزدایی و نزدیكی به غرب را میپسندیدند. مهندس بازرگان با روسها خیلی مخالف بودند؛ یعنی با كمونیزم روس، شدیداً مخالف بودند و با حكومت شرقیها و تسلط آنها و ارتباط با شرقیها و نفوذ آنها در ایران ـ چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب ـ سخت مخالف بودند. مبارزات قبل از انقلابشان هم در كتابها و نوشتههایشان پیداست كه ایشان جهتگیریهایی علیه كمونیزم داشتند؛ هم به عنوان الحاد عقیدتی و هم به عنوان مكتب اقتصادی آن.
برداشت من این است كه شاه هم این آقایان را میپسندید، به اعتبار اینكه اینها با كمونیزم مخالف بودند و شاه و آمریكاییها هم شدیداً با شوروی مخالف بودند و به این جهت آمریكاییها، این دولت را با بافت و روحیهای كه داشت پسندیده بودند و همچنین به جهت سیاست تنشزدایی دولت موقت آمریكاییها؛ با سیاست خارجی آنها موافق بودند.
در جریانات قبل از انقلاب مسائلی هست؛ برای مثال ارتباطاتی كه گاهی از سفارت آمریكا با آقایان بود، به نظر من به معنای خیانت و جاسوسی نبود، بلكه به این دلیل بوده كه آمریكاییها فكر میكردند بهتر است با ارتباط برقرار كردن با نیروهای میانهرو، زیان ناشی از رفتن شاه را جبران نمایند. بنابراین بهترین جایگزین را در وجود این آقایان میدیدند. البته افراد دیگری مانند ملیگراهای افراطی هم احتمالاً گزینهی آمریكائیها بودند، ولی بعد از اینكه انقلاب شد بهترین نیروهایی كه توانستند در انقلاب باشند و با آمریكاییها كنار بیایند و سیاستشان را ادامه دهند اینها بودند؛ چون هم مسلمان بودند و میتوانستند در حكومت اسلامی كار كنند، علاوه بر این نزد مسلمانها و علما شناخته شده بودند و امام هم آنها را به عنوان مسلمان قبول داشت. من بعد از انقلاب یادم است كه امام دربارهی مرحوم مهندس بازرگان میفرمودند: «مهندس بازرگان آدم خوبی است، ولی كجسلیقه است.» تعبیر امام دربارهی ایشان این بود. امام او را به مسلمانی و خوبی قبول داشت، ولی روش و سلیقهاش را نمیپسندید.
در ایام نگارش قانون اساسی من و شهید باهنر از طرف شورای انقلاب به عنوان عضو ناظر در جلسات هیأت دولت حضور داشتیم، زمزمههایی شنیده شد كه میخواهند مسئلهی ولایت فقیه را در قانون اساسی بگنجانند كه البته در پیشنویس نبود. یادم است مرحوم دكتر سامی كه وزیر بهداری بود، با حالت عصبانیت گفت: بله, مسئلهی ولایت فقیه را میخواهند به خبرگان ببرند و میخواهند فردا در مجلس مطرح كنند. او با شدت روی میز میكوبید و میگفت: ما نمیگذاریم این كار بشود؛ یعنی چه؟ ولایت فقیه یعنی چه؟ این برای ما مورد قبول نیست. به خدمت امام میرویم و میگوییم كه ما اصلاً خبرگان را تحریم میكنیم و چنین و چنان میكنیم. گفتند كه باید یك نامهای خدمت امام بنویسیم و بگوییم این درست نیست و ما چنین اصلی را قبول نداریم و خوب به یاد دارم كه مهندس بازرگان هم حرف دكتر سامی را تأیید میكرد و همگی تند و عصبانی بودند كه چرا مسئلهی ولایت فقیه مطرح شده است. استدلالشان این بود كه ولایت, نوعی استبداد دینی است, نوعی استبداد آخوندی است و ما كه با دولت شاه مبارزه میكردیم با استبداد مبارزه میكردیم و ما با استبداد مخالفیم. بعدها كه صحبت امام میشد [و میگفتیم] آیا شما امام (ره) را مستبد میدانید؟ میگفتند ما به شخص امام كار نداریم, شما بحث امام را نكنید. بحث این است كه این قانون است و بالاخره باقی میماند. بعد از امام چه؟