arrow-right-square Created with Sketch Beta.
کد خبر: ۸۴۶۵۲۰
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۰۴ بهمن ۱۴۰۳
خاطرات سرلشکر قدر، چهره ارشد ساواک و سفیر شاه در لبنان؛ قسمت شش؛

ماجرای ترور سفیر ایران در اردن/نقش تیمور بختیار در همکاری با عراق برای ترور افسران ساواک/سفارت ایران در اردن قدرت بیشتری از سفارت آمریکا داشت

حینی که بختیار می‌آمد و می‌رفت این‌ها برای اینکه تهران را متزلزل بکنند در نظر می‌گیرند که دو نفر از مامورین امنیتی که در خارج از کشور سفیر‌اند ترور بکنند که یکی بنده بودم و یکی هم مرحوم تیمسار پاکروان بود.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: منصور قدر، یکی از چهره های بلندپایه ساواک و سفیر ایران در لبنان و اردن بود. حضور او در لبنان همزمان با فعالیت های امام موسی صدر و شهید چمران در این کشور بود که باعث شکل گیری خاطرات تاریخی قابل توجهی از آن دوره شده است. بنیاد مطالعات ایران در گفتگویی با منصور قدر، بخش‌هایی از خاطرات او را جمع اوری کرده که روزانه بخش‌هایی از آن را منتشر خواهیم کرد:

(لازم به ذکر است که درهم ریختگی برخی از جملات ناشی از گفتگوی شفاهی منصور قدر با مصاحبه کننده است. تا حد عدم مداخله‌ی مستقیم در متن، برخی از مشکلات متنی اصلاح شده است.متن گفتگو از کانال تاریخ شفاهی برداشته شده است.)

مداوما" یا "غالبا یا به چه ترتیبی با ملک حسین ارتباط داشتید.

 قدر: ما دائماً در ارتباط بودیم و حتی موقعیکه سفارت ما را بر حسب تصادف ارتش اردن بمباران کرد یعنی با توپخانه بمباران کرد بلافاصله امیر حسن ولیعهد آمد به سفارت و معذرت خواهی کرد و گفت اشتباه شده بوده و چون آنجا در لب خط زد و خورد بود ما منتقل کردیم سفارت را به دفتری که متعلق بود به ملکه و ما خوشبختانه قبلاً پیش‌بینی کرده بودیم. چون مسأله خواربار خیلی مهم چون لوله‌ها قطع شده بود و برق نبود و آب نبود و هیچ چیز نبود ما هم دستگاه ژنراتور داشتیم و هم داشتیم و آذوقه بعد کافی داشتیم و در منطقه‌ای که بودیم به آسانی یا ملک حسین در ارتباط بودیم و مرتب می‌رفتیم و هر روز همدیگر را می‌دیدیم و تمام تقریباً دستوراتی که از ملک حسین می‌آمد، از طرف سفارت ایران می‌آمد یعنی سفارت امریکا پارالیزه شده بود.

در آنجا گرفته که سفیر آمریکا را بیرون کردند سفیر جدید هم و مقادیری اسلحه و مهمات دادند به اردن و راجور آمد آنجا که قرار بود بیاید و نیامد و معذرت خواهی کرده بود. بعد هم ملک حسین برای اینکه نشان بدهد میزان موفقیتش چقدر بوده با را جزر شخصاً رانندگی کرد و رفت در همه کمپ‌های فلسطینی‌ها و به را جزر نشان داد.

مطلبی که در اینجا فراموش کردم و قبلاً اشاره‌ای شده بود این بود که در آنجا دار و دسته بختیار که رفته بودند به ژنو. این‌ها موقعیکه من کاردار بودم در لبنان مرتب می‌آمدند آنجا و می‌رفتند من هم از محل ملاقات این‌ها اطلاع داشتم یا در حقیقت به شما بگویم که منشی مخصوص ایشان مامور ما بود، یک شخصی بود بنام بحر العلوم که عراقی بود که فارسی خوب صحبت می‌کرد و با آخوند‌ها و او تمام ارتباطات و نامه‌های این‌ها را می‌آورد و به ما می‌داد و مادر جریان کارشان بودیم می‌آمدند در مثل کرال بین ملاقات می‌کردند. سید موسی صدر بود و عده دیگری بودند و روحانیون سوریه بودند. همان سرهنگ پاشایی بود که می‌آمد و می‌رفت و عده دیگری بودند و باعده‌ای از رجال ایران در تهران تماس داشتند که ما از روی نوشته‌ها مستحضر می‌شدیم. هر دفعه دستوراتی می‌آمد که به مقامات لبنانی این مطلب را بگوئید.

من استدعا می‌کردم که این مطلب مسکوت باشد، بهتر است چون وقتیکه آن‌ها ندانند که ما مراقب آن‌ها هستیم بهتر می‌توانیم اطلاعات جمع‌آوری بکنیم تا موقعیکه بدانند ما مراقبشان هستیم ولی در سفر بعدی که می‌آید آنجا سفیر بدون اطلاع بوده از این جریان منجر می‌شود به اعتراض سفیر و گرفتن آن داستان مشکل بختیار را در آنجا بوجود می‌آورد که بعداً خدمتتان عرض می‌کنیم. حینی که بختیار می‌آمد و می‌رفت این‌ها برای اینکه تهران را متزلزل بکنند در نظر می‌گیرند که دو نفر از مامورین امنیتی که در خارج از کشور سفیر‌اند ترور بکنند که یکی بنده بودم و یکی هم مرحوم تیمسار پاکروان بود.

سؤال: پاکروان در این موقع در پاکستان بود؟

آقای قدر: نه خیر در پاریس بودند ایشان؛ بعد بنده که از همه جا بی اطلاع بودم اولین کسی که به من تلفن کرد آقای خوانساری بود که از وزارت خارجه تلفن کرد و گفت یک نفر قرار است که با این قیافه و این شکل و من در حدود ۲۱ سال و قد کوتاه سبزه رنگ می‌آید آنجا و با شما ملاقات می‌کند. او قصد ترور شمارا دارد و شما مراقب باشید. 

بلافاصله از ساواک هم نظیر همین جریان اطلاع داده شد. ما در زمان زد و خورد اردن برای حفاظت سفارت درخواست کرده بودیم و یک دسته رنجر از تهران آمده بود که اکثرشان از بهترین پاراشوتیست‌ها Parachutist بودند و آمده بودند بسیار تیم خوبی بود و سرپرست آن‌ها هم سروانی بود که متأسفانه در ظفار کشته شد. او به خوبی از سفارت محافظت می‌کرد سروان خلعتبری که کشته شد اجازه نمی‌داد که این‌ها بیایند تو گفتم نه به مسئولیت من، وابسته نظامی هم سرلشگر منصوری بود که در آن موقع سرهنگ بود او هم با این رئیس گارد ما موافق بود. گفتم حتماً باید بیاید تو و ما حتماً باید در حین جرم او را بگیریم که این‌ها بعداً منکر این مطلب نشوند.

چون ما باید مدرکی داشته باشیم که بتوانند او را دستگیر بکنند وقتی که این می‌آید دم در بلافاصله خبر می‌دهند که آمد قبلاً پیش‌بینی کرده بودیم که من پشت این درما باشم و در ما هم باز و مامورین رنجر گذاشته بودم که اگر این بمحض اینکه تغییر حالت بدهد این‌ها بلافاصله بیایند تو. معهذا این‌ها حرف حالا رئیس گارد بیشتر محافظت کرده بود و وقتی او آمد تو گارد پشت سرش آمد تو و را بنده را ... ایستاده بود. آمد گفت و من یک سری اطلاعات. فارسی هم صحبت می‌کرد با لهجه عربی، گفت ما یک سری اطلاعاتی داریم که به شما بدهیم یک عده هستند و می‌خواهند اعلیحضرت را ترور بکنند. گفتم آن عده چرا نمی‌آیند به سفارت گفت نمی‌توانند بیایند. من می‌خواهم شما را ببرم آنجا پهلوی آن‌ها؛ برنامه آن‌ها این بود که مرا از سفارت به این عنوان ببرند و آنجا بکشند و بعد اعلام کنند.

من گفتم نه احتیاج به این مطلب نیست و اگر کسی چیزی می‌خواهد بدهد باید بیاید اینجا و نامه بدهد به سفارت کاملاً از او محافظت می‌کنم که نگران مقامات اردنی نباشد او یک پیراهن عربی بلند پوشیده بود. زیر این پیراهن یک برتا انداخته بود اسلحه ایتالیائی با خفه کن زیرش بود البته من فکر نمی‌کنم که اقعا اسلحه در بیاورد ولی به محض اینکه دستش رفت بطرف جیب، خودش گارد پشت سر با ته مسلسل زد پس گردنش و خورد زمین و مسلسل را گذاشت روی سرش و پیراهن او را زد بالا و اسلحه را در گفتند باید اقرار کنید گفتم این مامورین ما برای دفاع از جان سفیر می‌توانند تو را در اینجا بکشند اسلحه تو را هم گرفته‌ایم ولی اگر مطلب را بگوئی ما تو را ول می‌کنیم که بروی؛

گفت مرا دبیر دوم سفارت عراق در کویت استخدام کرده بود. مسکن الرشید در بغداد؛ آنجا با بختیار ملاقات کردیم و من و شوهر خواهرم و آن یکی برادرم را تربیت کردند و به ما یکی ۶ هزار دینار اردنی دادند که شوهر خواهرم برود به تهران و منهم بیایم به سراغ شما که آمدم و قبلاً هم آمدم اینجا و سفارت شلوغ بود و نتوانستم بیایم امروز آمدم من قصد نداشتم و پشیمان بودم گفتم به وابسته نظامی که فوراً ضبط صوت بیاورید و مطالب را ضبط کنید به دو زبان فارسی و عربی روی نوار‌های جداگانه به این دلیل که مقامات اردنی به طور قطع متعجب خواهند شد وقتی تا این را تحویل بدهیم از نظر امنیت کشور خودشان که چنین چیزی اتفاق نیفتاده می‌گویند که این شخص چنین نظری نداشته اینست که ما باید قبلاً صدای این را داشته باشیم که بعد آن‌ها نتوانند منکر بشوند و تصادفاً همینطور هم شد.

نظرات بینندگان