کد خبر: ۸۵۵۷۹۲
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۲۳ اسفند ۱۴۰۳

خاطرات مامور سابق وزارت اطلاعات؛ قسمت بیست و یک: کشف بمب گذاری معاودین عراقی در ایران/ بازجوی معاودین عراقی، بعدا بازجوی قتل‌های زنجیره‌ای شد؛ او سبک غیرشرعی برای بازجویی داشت

وقتی بررسی کردیم دیدیم که عجب پس این‌ها معاودین عراقی هستند که از دهه‌های قبل فرستاده شده‌اند و حالا جا باز کردند، حالا قضیه برایمان بسیار متفاوت شده بود از طرف دیگر این‌ها با طیف بارزانی‌ها و کرد‌های مقیم هم مرتبط بودند و از طریق آن‌ها بمب و اسلحه به داخل کشور قاچاق می‌کردند. یک فردی را شناسایی کردیم الان که دارم تعریف می‌کنم با زبان روزه، گفتنش خیلی سخت و چندش‌آور است؛ نمی‌دانم اصلاً چه طور بگویم؛ اسمش هاشم بود، ایرانی بود سه تا زن داشت؛ آدم کثیفی بود بسیار کثیف سربسته می‌گویم اکرادی که می‌آمدند منزل او و مهمانش می‌شدند او از زن‌هایش برای پذیرایی از آن‌ها استفاده می‌کرد.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سال‌های اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب می‌باشد.

وقتی بررسی کردیم دیدیم که عجب پس این‌ها معاودین عراقی هستند که از دهه‌های قبل فرستاده شده‌اند و حالا جا باز کردند، حالا قضیه برایمان بسیار متفاوت شده بود از طرف دیگر این‌ها با طیف بارزانی‌ها و کرد‌های مقیم هم مرتبط بودند و از طریق آن‌ها بمب و اسلحه به داخل کشور قاچاق می‌کردند. یک فردی را شناسایی کردیم الان که دارم تعریف می‌کنم با زبان روزه، گفتنش خیلی سخت و چندش‌آور است؛ نمی‌دانم اصلاً چه طور بگویم؛ اسمش هاشم بود، ایرانی بود سه تا زن داشت؛ آدم کثیفی بود بسیار کثیف سربسته می‌گویم اکرادی که می‌آمدند منزل او و مهمانش می‌شدند او از زن‌هایش برای پذیرایی از آن‌ها استفاده می‌کرد.

کوچکترین زنش از ترس همین کثافت کاری‌ها از خانه‌اش فرار کرد. ما دنبالش می‌گشتیم از طریق تعقیب و مراقبت‌ها فهمیدیم به عمویش پناه برده، عمویش فرد مسنی از اعضای تیم‌های حفاظت فیزیکی فرودگاه و بسیجی هم بود، رفتیم برایش داستان را تعریف کردیم و گفتیم ما باید اون فرد رو گیر بیاریم آن‌ها هم از آن طرف به دنبال این زن فراری بودند، چون این زن اطلاعات که یک آمبولانس بیاورند، یکی به صورت داشت نقشه هم کشیده بودند آن زن بیچاره اسید بریزد و او را سوار آمبولانس کنند و به اسم اینکه می‌خواهیم او را ببریم اورژانس ببرند سر به نیستش کنند به خاطر شرایط خاص، اسم‌هایشان را نمی‌گویم یک نفر نفوذی هم میان آن‌ها فرستادیم.

 او می‌رفت هتل الرشید عراق، مهمان آن‌ها می‌شد اوضاع وقتی پیچیده‌تر شد که ما بعداً فهمیدیم نیروی خودمان جاسوس دو جانبه شده است و برای آن‌ها هم کار می‌کند و اطلاعات ما را لو می‌دهد و از آن‌ها فقط یکسری اطلاعات کلی را به ما می‌گوید حرکات و زیادی. ملاقات‌هایشان را برای ما گزارش می‌داد البته شیوه‌هایشان نشان می‌داد حرفه‌ای هستند.

مثلاً یکی ایستگاه امام حسین سوار می‌شد دیگری ایستگاه انقلاب؛ در اتوبوس کنار هم می‌نشستند صحبت‌هایشان را می‌کردند. یکی این ایستگاه پیاده می‌شد دیگری ایستگاه بعدی وقتی با عموی آن زن روبه رو شدیم به روی ما اسلحه کشید و گفت: از کجا بدونم شما‌ها هم با اون‌ها نیستین؟  کارتمان را نشان دادیم بی اعتنا گفت برو بابا این چیه به من نشون می‌دی؟ سال ۶۴ بود هنوز بچه‌ها با کارت سپاه کار می‌کردند، پیرمرد باورش نمی‌شد، دیده بود که آخوند با عمامه بزرگ یا حتی برخی کمیته ای‌ها به خانه هاشم رفت و آمد داشتند.

نمی‌توانست به سادگی به ما اعتماد کند کمی مکث کرد و گفت: برید صبح بیایین با هم حرف می‌زنیم وقتی برمیگشتیم در راه به رفیقم گفتم: نمی‌شه تا صبح منتظر بمونیم این صبح از دستمون در میره، بهتره بریم فرودگاه بخوابیم صبح که سراغش رفتیم کمی منعطف شده بود اعتمادش جلب شد و آن زن را به ما تحویل داد؛ ما هم او را به زندان بردیم جای دیگری نمی‌توانستیم ببریم چون بالاخره کلی اطلاعات داشت و می‌بایست جایش امن باشد و تحت کنترل زن هم وقتی دید ما حسن نیت داریم و با او برخورد بدی نکردیم و دیده بود وقتی او را از عمویش تحویل گرفتیم؛ اطمینان دادیم که برادرزاده‌اش را صحیح و سالم به خود او برمیگردانیم و فقط از او اطلاعات می‌خواهیم به ما اعتماد کرد و اطلاعات داد.

فضاحت‌هایی از هاشم تعریف می‌کرد که مو به تن ادم سیخ می‌شد از نفراتی که به آن خانه رفت و آمد داشتند اکراد و دیگران یکسری اطلاعات کلی داشت که می‌توانست به دردمان بخورد، البته چیزی برای مخفی کاری نداشت ولی باید یک مدت پیش ما پنهان می‌ماند تا بتوانیم همه دار و دسته این‌ها را دستگیر کنیم. بعد از مدتی زن دیگری هم وارد ماجرا شد، فهمیدیم خواهر همان خانمی که به اسم کار ترجمه جاسوسی می‌کرد هم با او همکاری می‌کند، اطلاعاتمان که تکمیل شد روز موعود فرا رسید و همه را دستگیر کردیم.

مانده بودیم با رومئو چه کنیم، با آن ادعایی که کرده بود انتظار داشتیم بینمان درگیری رخ دهد، چون خیلی برای ما ژست گرفته بود فکر کردیم چه کسی را مقابلش بگذاریم که حالش را بگیرد یکی از بچه‌ها کمربند مشکی کاراته داشت مربی هم بود، رفتیم سراغش و گفتیم اگه این زردک تسلیم شد که هیچ؛ اگه نه تا می‌خوره بزنش می‌خواییم روش کم بشه خیلی ادعاش میشه واسه ما شاخ و شونه می‌کشه اومده تو کشور جاسوسی می‌کنه اون وقت پرو پرو می‌گه لشکر واسه من بفرست من و رفیقم در محوطه فرودگاه، ماشین را دور از چشم پارک کردیم، توی ماشین نشستیم و منتظر ماندیم که چه اتفاقی می‌افتد چند تا از بچه‌ها هم دم در فرودگاه کمین کرده بودند، به رفیقم گفتم حتماً می‌زنتش اگه من جای زردک بودم با اون ادا و ادعا؛ حتماً درگیر می‌شدم بعدشم در می‌رفتم.

خیلی منتظر شدیم ولی بالاخره زردک بیرون آمد تا چشمش به بچه‌ها خورد بلافاصله نشست دستش را گذاشت روی سرش و خودش را تسلیم کرد؛ من خنده‌ام گرفت؛ گفتم: اون همه ژست و ادا واسه ما گرفت همین بود تهش؟  بعد از آن وارد مسافرخانه‌ها شدیم و یکی یکی اتاق‌ها را پاکسازی کردیم، افراد را تک تک آوردیم و از آن‌ها بازجویی کردیم و پرونده‌هایشان تشکیل شد. یک دسته؛ کسانی که در کار بمبگذاری بودند این گروه زردک یک طرف؛ و معاودین هم یک طرف. بازجویی‌ها شروع شد من نزدیک بازجو نشستم این بازجو بعد‌ها در قتل‌های زنجیره‌ای هم حضور داشت ولی بیشتر از هرچیزی به مسائل اخلاقی می‌پرداخت و فقط از همین چیز‌ها از متهم سؤال می‌پرسید در قتل‌های زنجیره‌ای هم رویه‌اش همین بود که البته روش سبک و غیر شرعی ای بود.

 تعبیر من این است که در قتل‌های زنجیره‌ای بی عدالتی محض رخ داد چون شیوه بازجویی ما این نیست. شیوه‌ای که بیایی بدترین چیز‌ها را بگویی و بدترین تهمت‌ها را بزنی اصلاً مورد قبول ما. نیست آن بازجو از قسمت چپ کمونیست به عنوان یار کمکی به بخش ما آمده بود و روحیه و روشش اصلاً به قسمت ما نمی‌خورد، ژستش انصافا ژست خوبی بود چون با گروه‌های چپ و توده ای‌ها کار می‌کرد، فکر می‌کردیم مثلاً این چقدر کارش را بلد است می‌گفتیم این همانی است که از زیر زبان کیانوری و طبری حرف بیرون کشیده نگو آقای حسین شریعتمداری آن‌ها را به حرف آورده بود.

حین بازجویی‌ها آن خانم مترجم گفت که عبدالمجید با مادرشوهر من ازدواج کرد و یکهو زد زیر گریه و اعتراف کرد که بله خود من هم با او ارتباط غیراخلاقی داشتم، و حتی من را برای سفیر هم می‌برد البته ما کمیته و شهربانی نبودیم که او بخواهد پیش ما به کار‌های غیراخلاقی‌اش اعتراف بکند، چرا این جریان را اقرار کرد، نمی‌دانم توضیح داد که من به بهانه اینکه می‌خواهم به سفیر زبان فارسی یاد بدهم؛ با او رابطه داشتم شوهر او در زندان پیش ما بود بچه هم پیش ما بود.

ملاقات خانوادگی هم به آن‌ها می‌دادیم همه اقاریر را جمع کردیم و اطلاعاتمان را تکمیل کردیم این جریان هم به حول و قوه الهی و تلاش و پیگیری بچه‌ها جمع شد. اما آن رابط که از سوریه آمده بود فرار کرد. کیس خیلی وسیع و سختی بود و ما نتوانستیم او را دستگیر کنیم کسانی که دستگیر شدند برایشان حکم صادر شد. آن‌هایی که به نوعی در ارگان‌ها بودند با آن‌ها برخورد شد و به لطف خدا هیچ بمبی هم منفجر نشد و این دستاورد بسیار مهمی بود چون در زمان جنگ صدام به شدت تلاش می‌کرد داخل ایران را ناامن کند.

نظرات بینندگان