کد خبر: ۸۵۵۵۹۱
تاریخ انتشار: ۰۰ : ۱۵ - ۲۲ اسفند ۱۴۰۳

خاطرات مامور سابق وزارت اطلاعات؛ قسمت بیست: سوژه‌ای که تمام معاونت‌های وزارت اطلاعات را درگیر خود کرده بود/ ماجرای کشف اسلحه در کپسول گاز از معاودین عراقی/ ستون پنجم عراق چگونه در ایران فعالیت می‌کرد؟

شاید برای اولین بار در وزارت یک همچنین اتفاقی می‌افتاد که معاونت‌های مختلف همزمان یک کیس مشترک داشته باشند. این‌ها بمب و اسلحه را در کپسول‌های گاز جاسازی کرده بودند که قاچاق کنند که بچه‌ها کشف کرده بودند، می‌دانید که آن زمان، خانه‌ها گازکشی نبود، مردم صف می‌ایستادند که برای اجاق خوراک پزی کپسول گاز بگیرند، این‌ها هم از همین جریان استفاده کردند. یک بار که مشغول وارسی یکی از کپسول‌ها بودیم صدایی عجیبی شنیدیم فهمیدیم اصلاً گاز داخلش نیست و پر از اسلحه است.
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سال‌های اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب می‌باشد.

 

 

 کیس هزار سر

در وزارت اطلاعات بخش‌های مختلفی وجود داشت. یک قسمت مختص مسائل جاسوسی بود، قسمت ما امنیت بود باقی مسائل در قسمت‌های دیگر نیاز بود همه قسمت‌ها به هم کمک کنند. سال ۶۴ بود هنوز مسئول استان‌ها بودم که جریانی رخ داد و کیسی را بچه‌ها داشتند رصد می‌کردند و نیاز به کمک داشتند. من هم به کمکشان رفتم اسمش را گذاشته بودند کیس هادی مربوط به معاودین عراقی بود. یک سری از این‌ها قبل از انقلاب وارد ایران شدند و یک سری را صدام اخراج کرده بود و یک تعدادی هم بعد‌ها به عنوان فرار از عراق خودشان به ایران مهاجرت کردند ما این سه ترکیب را بررسی کردیم، خصوصاً کسانی که صدام از عراق بیرون کرده بود؛ در بین آن‌ها یک کیس ویژه پیدا شد که یک سرش طیف‌های اکراد بودند، یک سرش این معاودین بودند و یک سرش هم عناصر ایرانی؛ کیس خیلی وسیعی بود. تقریباً سه تا از معاونت‌های وزارت درگیر این کار شده بودند یعنی هم در بحث مسائل ضد جاسوسی هم در بحث امنیتی و همینطور در بحث محیط‌های اقشاری و معاودین روی این مورد کار می‌شد که کار بسیار پیچیده و سنگینی هم بود.

شاید برای اولین بار در وزارت یک همچنین اتفاقی می‌افتاد که معاونت‌های مختلف همزمان یک کیس مشترک داشته باشند. این‌ها بمب و اسلحه را در کپسول‌های گاز جاسازی کرده بودند که قاچاق کنند که بچه‌ها کشف کرده بودند، می‌دانید که آن زمان، خانه‌ها گازکشی نبود، مردم صف می‌ایستادند که برای اجاق خوراک پزی کپسول گاز بگیرند، این‌ها هم از همین جریان استفاده کردند. یک بار که مشغول وارسی یکی از کپسول‌ها بودیم صدایی عجیبی شنیدیم فهمیدیم اصلاً گاز داخلش نیست و پر از اسلحه است. آنجا بود که فهمیدیم جریان پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. متوجه شدیم معاودین با همدیگر ارتباط گرفتند بعضی از این‌ها با برخی از سفارتخانه‌ها کار می‌کردند از جمله فرد عیاشی در سفارت یمن به اسم عبدالمجید در جیبش حدود ۴۰ اسم زنانه همراه شماره تلفن پیدا کردیم که هر شب که بود به دو سه نفر از آن زن‌ها سر می‌زد.

او با عراقی‌ها ارتباط داشت و یک بخش از این پازل پراکنده بود تحلیل اولیه ما این بود که او آمده تحت عنوان خانم بازی دارد کار‌هایش را انجام می‌دهد؛ نمی‌دانستیم چند نفر این‌ها فاسد هستند و برای پول اینکار‌ها را می‌کنند و چند نفر رابط اصلی هستند یک مدت کار کردیم تا توانستیم یکی دو نفر را شناسایی کنیم. یکی از معاودین خانمی بود که در وزارت ارشاد کار ترجمه انجام می‌داد؛ عبدالمجید مادر شوهر آن خانم را صیغه کرده بود.

کار‌های آن خانم را هم دنبال کردیم و فهمیدیم که او با سفارت هم در ارتباط است. اسامی‌شان را نمی‌گویم چون احتمال دارد این‌ها زنده باشند و الان زندگی کنند فرد دیگری را هم شناسایی کردیم که از سوریه می‌آمد با این‌ها ارتباط می‌گرفت، از طرفی با اردوگاه‌های عراقی ارتباط داشتند و از طرف دیگر با کرد‌ها واقعاً جریان خیلی پیچیده‌ای بود اصلاً متمرکز نبودند خیلی پراکنده بودند.

ارتباطات این‌ها اینقدر گسترده بود که در یکی از عملیات‌ها مجبور شدیم کل ناصرخسرو را جارو کنیم تا در مسافرخانه‌ای کیسی را پیدا کنیم یکی از این رابط‌ها فرد بسیار قدبلندی بود تیپ زرد رنگی هم داشت هیکلش استخوانی ولی خیلی فرز بود بچه‌های تیم به او می‌گفتند «زردک». تصمیم گرفتیم نظرش را برای همکاری جلب کنیم. رفتیم سر قرارش او را آوردیم و نشستیم که با او صحبت کنیم خیلی پررو بازی درآورد، به او گفتیم ما خبر داریم خود صدامی‌ها می‌خواهند حسابت را برسند، ما دنبال تو هستیم تعقیبت می‌کنیم با ما همکاری کن حتی رفیقم اسلحه‌اش را درآورد و تهدیدش کرد دو راه داری یا با ما کار می‌کنی یا....

لبخندی زد و به پشتی صندلی تکیه داد و با بی خیالی گفت: ببین شما یک لشگر هم دنبال من بفرستی همه شون رو حریفم، من هم دیده بودم چه طور راه می‌رود انگار روی هوا بود با آن گام‌های تند و بلند آدم عجیب غریبی بود مثل اینکه خیلی به خودش مطمئن بود؛ زن و پسربچه ۷، ۶ ساله بسیار زیبا و چشم رنگی هم همراهش بودند؛ آن بچه زبان آشوری کردی، عربی، انگلیسی همه را بلد بود.

 بعد‌ها فهمیدیم زن خودش نیست زن یکی از مجاهدین عراقی بود که در درگیری با صدام کشته شده. به عنوان زن و شوهر آمده بودند ایران به نظر خودش زرنگی به خرج داده بود که از مراجع متن مکتوب گرفته بود که من مسلمان هستم در حالیکه مسیحی آشوری بود، برای چی این متن را گرفته بود؟ برای اینکه این را توی چشم ما بکند که امام جمعه فلان جا تأیید کرده من مسلمان هستم!

این آقای رومئو صبری یونان یا همان زردک برای ما معضل شد، کیس را بالا پایین کردیم و ناخن زدیم تا بتوانیم شاخه‌های دیگر این شبکه ارتباطی را کشف کنیم در تعقیب و مراقبت‌ها می‌دیدیم طرف می‌آمد سوار بر موتور، محاسن دار، شلوار ارگانی پوشیده، پلاک موتورش را گِل گرفته؛ با این ژست و لباس با آن‌ها همکاری می‌کند. بچه‌ها که او را زیر نظر می‌گرفتند، می‌فهمیدند چه خبر است. اما این افراد ستون پنجم بودند یعنی کسانی که این طرف هستند و برای بیرون جاسوسی می‌کنند و هر اتفاقی بیفتد خبرش را می‌فرستند.

شرایط اجتماعی شرایط سیاسی شرایط فرهنگی مردم، نارضایتی مردم، حتی گرای مناطقی که موشک خورده بود را هم به دشمن می‌. دادند این‌ها کار‌های ابتدایی‌شان بود ضمن اینکه از امکانات سفارتخانه‌ها استفاده می‌کردند. عبدالمجید برای ارتباط با آن خانم و انجام کار‌های جاسوسی پوشش مناسبی انتخاب کرده بود و در ابتدا شک برانگیز نبود. مادر شوهر آن خانم را صیغه کرده بود و در خانه‌ی خودش سکونت داشت. رفت و آمد‌هایش عادی به نظر می‌رسید. ولی بعد دیدیم این خانم در ارشاد مشغول ترجمه مطالب محرمانه است.

نظرات بینندگان