سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سالهای اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب میباشد.
سلطنت طلبان در استان فارس قوی بودند. آنجا من دیدم بچهها شهامت نداشتند بروند عامل انسانی بگیرند. پرسیدم تو این جریان چندتا خط کنترل میکنید؟ شنود دارید؟ تعدادش را گفتند پرسیدم چندتا عامل انسانی دارید؟ گفتند: عامل نداریم گفتم نه نشد یک جوان ۲۴ ساله راه افتاده به مسئولین استانها حکم میکند! گفتم شما باید عامل انسانی بگیرید. مسئولش گفت: «آقا ما که نمیتونیم مثل ستاد عامل داشته باشیم» گفتم: «چرا نمیتونین؟ » گفت: «خب ستاد قوی ست» به او گفتم بنشین به حرف من گوش کن، برای این کارها سر همه ما کلاهی گذاشتن تا کف پامون میرسید ولی بالاخره کار یاد گرفتیم شما باید نیرو داشته باشید من تو جریان همین سلطنت طلبها از شما منبع میخوام خدا خیرشان بدهد گوش کردند خیلی طول نکشید که گزارشهایی از فعالیتهای گروههای مختلف به دستم میرسید نفراتی از آن بین پیدا کردیم که بسیار مستعد بودند و بعدها وارد منابع رده یک ستاد شدند.
حسابی رشد کردند و بعدها جاهایی رفتند و کارهایی کردند که یکهو لو میرفت که عجب! پس این طرف نیروی جمهوری اسلامی بوده است باید این واقعیت را بپذیریم که حتی اگر کلاه سرمان گذاشتند و اطلاعات درست و حسابی به ما ندادند مهم نیست نباید تسلیم شویم، ما باید به هدفی که داریم برسیم. فکر میکنم این جسارت را از رهبرم داشتم آن رهبری که میآید آنطور برای تو اهمیت قائل میشود و به تو اجازه میدهد خودت را صاحب حکومت ببینی و برای رشد حکومت و کشورت تلاش کنی و خلاقیت به خرج بدهی دارد، تو را برای اداره فردای کشورت رشد میدهد چون حکومت به این جرأت و جسارت تو نیاز دارد.
به خاطر همین وقتی معاون وزیر میگفت باید منتظر بمانیم تا چارت ابلاغ شود من میگفتم: «تا کی منتظر بمانیم؟ کار باید سریع انجام شود»، نامهاش را مینوشتم و خودش هم امضا میکرد وقتی چارت ادارهها را معرفی کردم بچهها تلفن میکردند به استانها اما اوضاع مرتب نبود گاهی داد و بیداد اتفاق میافتاد. چون معلوم نبود بالاخره چه کسی از آن طرف خط جوابگو است. اولین نامه رفت دومی هم رفت یادم هست چهارتا نامه ابلاغ کردم و خودم به مقصد این نامهها سفر کردم به یکی از استانها که رفته بودم دو نفر مسئولی که در اتاق بودند تا مرا دیدند با تعجب نگاهی به هما انداختند و گفتند: شما از مرکز اومدین؟ مگه میشه؟ باورمون نمیشه اولین باره که یه نفر از ستاد مستقیم میاد اینجا، کار من برایشان تازگی داشت این روحیه که خودت پای کارهایت حضور داشته باشی خودت درخواست کار کنی و خودت کار را تا سرانجام دنبال کنی، رمز موفقیت است.
از آن طرف، خودم از روی گزارش کارهایی که از موضوعات مختلف به دستم میرسید گزارش تهیه میکردم که هر بخشی به کدام قسمت مربوط میشود و هر کدام چه مسائلی دارند و بعد از جمعبندی اطلاعاتم به بچهها میگفتم: خب بچهها حالا وقتشه در این گروهها نفوذ کنین و ارتباط بگیرین، زمینه کار جور شده اینطوری میتونیم اطلاعات بهتری گیر بیاریم در هر استان اطلاعات مخصوص همان استان را طبق این شیوه به دست میآوردم و گزارش کارم را در اختیار بخشهای مختلف قرار میدادم، و طبیعی بود که از استانها، توقع همکاری داشتم گاهی پیش میآمد که چند تا از بچهها از من یکی از استانها میآمدند ستاد اما با آنها همکاری نمیشد به این بهانه که اینها بدون هماهنگی آمدهاند، من معتقد بودم حتی اگر بدون هماهنگی و بی خبر هم آمده باشند باید پرسنل ستاد با آنها همکاری کنند میتوانستند اگر خودشان کار یا جلسهای داشتند بروند و به مسئول پرونده بگویند «بیا تو بشین با او کارکن» این جریانات که اتفاق میافتاد من میشدم وکیل مدافع بچههای استانها به مسئولین ادارات میگفتم حق ندارید این بچهها را رد کنید بچههای خودمان این برخوردها را درک میکردند اما گاهی به آن مسئولی که از او انتقاد کرده بودم بر میخورد. یک خاطره جالب یادم آمد؛ بعدها که وزارت اطلاعات تشکیل شده بود استخبارات عراق آمده بود روی وزارت کار کند که واقعاً اینجا وزارت اطلاعات است یا نه. آنجا سرویس داشتیم، رأس ساعت یک سری سرویسها - مینی بوس بود- از ستاد حرکت میکرد به سمت خانهها مأمور استخبارات موقع برگشت به عراق حین گزارشش گفته بود اینجا بعید است وزارت اطلاعات باشد، به نظر میرسد که کارخانهای است که کارگرانش یک تایمی با مینی بوس میآیند یک تایمی هم میروند.
خاطرم هست همه بچهها هم نمیرفتند خانه، یک عده تا آخر شب و فردا صبح هم میماندند. آن زمان یادم هست میگفتیم ساعت ۵ بعدازظهر تازه شروع کارمان است خلوت شده کسی تماس نمیگیرد، گزارشها و فکسها و جلسات مهم ۵ به بعد بود.
سال ۶۴ چارت اداره بررسی شد و اداره کل به دو قسمت تقسیم شد. آن امپراتوری به چند بخش کوچکتر تقسیم شد. یک قسمت، اداره مستقلی شد برای بررسی سلطنت طلبها و همه دار و دسته بختیار و نهضت آزادی، یکی هم فرق و مذاهب. من مسئول استانهای اداره کل بزرگ بودم در نقل و انتقالات به رئیس پیشنهاد کردند شما فرق را برعهده بگیر؛ مکثی کرد و با بی میلی گفت باشد، هرچه شما بگویید. خودش میدانست که این فرق، داستانها دارد با ریشههای تاریخی؛ کار سلطنت طلبها سادهتر است با یک کار قسمت هم اطلاعاتی پلیسی به راحتی جمع و جور میشود ولی فرق، یک کار اطلاعاتی عمیق میخواهد.