مهرشاد ایمانی؛ سرویس سیاست انتخاب: اکنون که سید حسن افتخارزاده، دومین رهبر انجمن حجتیه، فوت کرده است، بار دیگر پرونده این انجمن پرابهام و همیشه در سایه باز شده است که چه میگفتند و چه میخواستند که تا این حد در شش دهه اخیر نامش به گوش رسیده است؟ و آیا هنوز حجتیهایها بروز و ظهور سیاسی در ایران دارند؟
پس از کودتای سال ۳۲ محمود ذاکرزاده حلبی تولایی، یا همان شیخ محمود حلبی انجمنی برای مقابله با بهائیت را تشکیل داد و در سال ۱۳۳۶ بود که انجمن حجتیه با نام کامل «حجتیه مهدویه» را ثبت کرد. او تا پیش از آن علاوه بر تدریس در حوزه علمیه مشهد و ایراد سخنرانی در این شهر فعالیتهایی سیاسی هم داشت؛ از جمله آنکه گفته میشود حامی مصدق و کاشانی بود و حتی میگوید از مبارزان ملیشدن صنعت نفت بود و در انتخابات مجلس هفدهم هم نامزد شد که البته راهی مجلس نشد؛ یا به دلیل اینکه رأی نیاورد یا به روایاتی رأی آورد و پیش از آغاز دوره جدید مجلس از نمایندگی انصراف داد. نکته جالب آن است که بعد از کودتای ۲۸ مرداد او همه فعالیتهای سیاسی خود را کنار میگذارد تا فقط و فقط با بهائیت مقابله کند؛ برای این هدف هم کادرسازی میکند و با کسب اجازه از آیتالله بروجردی نیروهایی را گرد خود جمع میکند و به سرعت میتواند نیروهای زیادی را جذب خود کند و بسیاری از افرادی که همین حالا هم چهرههای شناختهشده محسوب میشوند در آن روزگار یا عضو حجتیه بودند یا در کلاسهای درس این تشکیلات شرکت میکردند؛ افرادی از جمله علیاکبر ولایتی، محمدعلی رجایی، کمال خرازی، غلامعلی حداد عادل، علیاکبر پرورش و جالب است بدانید محمد جواد ظریف.
حلبی در ابتدا در حوزه علمیه مشهد سعی میکند کلاس درسی صرفا در باب چگونگی مقابله با بهائیت راه بیندازد که با مخالفت حوزه مواجه میشود. او در همان مشهد سعی کرد تا فارغ از حوزه خودش طلابی را بیاید که در چنین کلاس درسی شرکت کنند، اما تقریبا هیچ فردی را پیدا نکرد. همین شد که راهی تهران شد و افرادی غیر روحانی را دور خود جمع کرد همین جا بود که اولین حلقه انجمن حجتیه شکل گرفت که از اعضای اصلی و شاخص این انجمن میتوان به افرادی، چون جواد مادرشاهی، تاجری، فضلی، قندی و گلزاری یاد کرد.
انجمن حجتیه بخشی از هزینههایش را از وجوهات شرعی تأمین میکرد و بخشی دیگر را از کسبه و بازاریها و کسانی که با بهائیت مخالف بود، دریافت میکرد و حمایت معنوی شخصیتهایی مانند حسین بروجردی، محمدتقی فلسفی، سید شهابالدین مرعشی نجفی، محمدهادی میلانی، عبدالله شیرازی و بهاءالدین محلاتی را پشت خود داشت؛ در میان اینها بروجردی به شدت سعی میکرد با تبیین مبانی مطرحشده از سوی انجمن حجتیه به آنها وجاهت بدهد؛ چه آنکه مبنای اصلی طرحشده از سوی اعضای حجتیه با نظر فقهای شیعه همخوان بود و دفاع از موضوع مهدویت و انتظار ظهور امام دوازدهم شیعیان دقیقا همانی بود که فقهای شیعه در همه ادوار مطرح کردهاند و همه فقها به دلیل آنکه بهائیت را یک بدعت میدانستند از این انجمن حمایت کردند؛ هرچند مقابله با بهائیت امر تازهای هم نبود و از زمان قاجار و به ویژه در دوره صدارت امیرکبیر برخورد با بابیت و بعدتر بهائیت وجود داشت.
نکته جالب آن است که گرچه حجتیه یک گروه مذهبی به شمار میرفت، اما کاملا شبیه به ساختارهای حزبی عمل میکرد تا حدی که برخی آن گروه را در دهه ۳۰ تا پیروزی انقلاب از لحاظ چارتهای منسجم تشکیلاتی با حزب توده مقایسه میکنند. محمود بازرگانی، از اعضای جداشده حجتیه درباره نحوه حذب نیرو در این تشکیلات چند سال پیش در مصاحبهای گفته بود: «افراد مختلفی در محلههای مختلف زندگی میکردند که مذهبی بودند و وجهه اجتماعی هم داشتند. این افراد در دانشگاهها جذب میشدند و انجمن از طریق این افراد به سراغ دانش آموزان دبیرستانی که ضریب هوشی خوبی داشته و مذهبی بودند میرفتند. در مورد خود من باید بگویم من سال اول دبیرستان بودم که یک استاد نهج البلاغه داشتیم که بعدا از انجمن برائت داشت و در جنگ شهید شد. او جلسات مختلفی را برای ارزیابی ما میگذاشت و بعد از حدود پنج ماه من را به انجمن معرفی کرد. یک شکل دیگر جذب این بود که در مدارسی که زیر نظر انجمن وجود داشت نیروها را جذب میکردند. برخی مواقع سراغ خانوادهها هم میرفتند تا ببینند که مثلا برادر وی عضو دانشجویان معترض دانشکده فنی نبوده و پدرش عضو هیچ گروهی نباشد».
در اساسنامه انجمن آمده بود که مؤسسهای غیرانتفاعی و برای فعالیتهای علمی، آموزشی و خدمات مفید اجتماعی با الهان از تعالیم عالیه اسلام و مذهب شیعه جعفری اثنیعشری است. در این تشکیلات کارها به صورت تخصصی تقسیم شده بودند. یک گروه موسوم به «ارشاد» بود که مسئولیت بحث با مبلغان دینی ر برعهده داشت. برای این گروه چنین تعریف وظیفه شده بود که باید تأثیرات فعالیتهای مبلغان بهائی را خنثی کنید. گروهی دیگر مسئول تدریس بود و گروهی هم باید به نگارش و استاندارسازی مکتوبات میپرداخت؛ مثلا متنهای کلاسهای آموزشی را با ماشین تایپ، تایپ و آنها را تکثیر میکرد. هر هفته هم کلاسهای انجمن در خانههای اعضا در سراسر کشور برگزار میشد. یک نکته عجیب در این بین وجود دارد؛ انجمن در هر کلاسی جزواتی را به شاگردان میداد تا بخوانند، اما هفته بعد آن جزوات را پس میگرفت و از بینشان میبرد و به شاگردان هم میگفت که این جزوات را به کسی نشان ندهید و دربارهاش با هیچکس حرف نزنید. مشخص نیست در آن جزوات محرمانه چه نوشته بود، اما هرچه بود حتما فرای کلیاتی است که از عقاید حجتیه میدانیم؛ هرچند خود حلبی هم معروف به اسرارگویی و مبهمگویی بود تا حدی که برخی میگویند او گرچه هیچوقت نگفت که امام زمان را دیده است، اما سربسته چنین القاء میکرد که اگر کسی به حرفهایش گوش دهد و عمل کند حتما دیدار برای او حاصل میشود.
یک گروه هم مسئول برگزاری سخنرانی در مکانهای مختلف بود؛ سخنرانیهایی درباره بحث ظهور و رد نظرات بهائیان. در کنار اینها گروهی هم با عنوان «تحقیق» مسئولیت جمعآوری اطلاعات از افراد بهائی و شناسایی آنها را برعهده داشت.
یکی از اقدامات انجمن حجتیه برپایی جشنهای نیمه شعبان به مناسبت سالروز میلاد امام دوازدهم بود که هر ساله بسیار مفصل برگزار میکردند. این روند ادامه داشت تا آنکه مبارزات علیه شاه و حکومت پهلوی شکل جدیتر به خود گرفت و گروههای مختلف وارد عرصه شدند. تظاهرات ۱۵ خرداد سال ۴۲ انجام شد، در سالهای بعد نهضت آزادی شکل گرفت، پس از آن مجاهدین خلق اعلام موجودیت کردند، چریکهای فدایی خلق تأسیس شد و حزب توده هم که بعد از سال ۳۲ به انزوا رفته بود، فعالیتهای خود را سازمانیافته کرد. هرچه پیش میرفت فضای کشور سیاسی-مبارزاتی میشد و در این بین به دلیل آنکه یکی از محورهای مهم مقابله با شاه و سلطنت پهلوی روحانیون و طبقات مذهبی بودند، انجمن حجتیه باید اعلام موضع میکرد. دقیقا در همینجاست که اختلاف پدید آمد؛ به ویژه وقتی بنیانگذار انقلاب در نجف سخن از شکل حکومت آینده به میان آورد و از حکومت اسلامی و مسئله ولایت فقیه سخن گفت. انجمن حجتیه بعد از طرح موضوع ولایت فقیه به کلی با این موضوع مخالفت کرد. نیروهای حجتیه باور داشتند که تشکیل حکومت اسلامی نهتنها باعث تقویت اسلام نمیشود، بلکه ظهور امام زمان را به تعویق میاندازد. برخی چنین میگویند که حجتیه باور داشت وقتی ظلم و ستم در دنیا زیاد شود، زمینه ظهور امام زمان فراهم میشود؛ بنابراین تشکیل حکومت اسلامی مانع از تعجیل در ظهور است. از طرفی ولایت را صرفا متعلق به پیامبر و خاندان او میدانستند. با این اوصاف اساسا نیازی به مبارزه با حکومت پلهوی نمیدیدند. نکته دیگر آن است که انجمن حجتیه یک اصل نانوشتهای داشت؛ آنکه کار دینی با کار سیاسی تعارض دارد و برای ترویج دینداری نباید وارد سیاست شد؛ چه آنکه اساسا هدف اول و آخر این مجموعه مبارزه با بهائیت بود. شخص حلبی هم باور داشت و میگفت: «امام زمان شاهرگ شیعه است و شیطان میخواهد بین آنها و امام زمان فاصله بیندازد و قبل از قیام مهدی موعود، هر قیامی اشتباه است و به شکست میانجامد».
تضادها به جایی رسید که وقتی در سال ۵۷ بنیانگذار انقلاب اعلام کرد که به دلیل جانباختن مردم شهرهای قم، تبریز و یزد در پی برخورد نیروهای شاه، جشنهای نیمه شعبان برگزار نشود، حجتیه به منوال سابق اقدام به برگزاری جشنهای مخصوص این روز کرد.
هرچه جریان انقلاب پیش میرفت هم زوایه نیروهای انقلابی و بنیانگذار انقلاب با انجمن بیشتر میشد و در همان ایام منتهی به انقلاب کار تا جایی پیش رفت که میگفتتند حجتیه با ساواک در ارتباط است و فردی به نام صالحی بین ساواک و انجمن رابط بود و خواستههای ساواک را به شخص حلبی منعکس میکرد و از آن سو گزارشهای انجمن را به ساواک میداد. مسئله دیگر هم آن بود که میگفتند اصلا انگلیسیها حجتیه را ایجاد کردند. به هر حال هرچه بود چنین فضایی نشان میداد در جریان انقلاب حجتیه با نیروهای انقلابی و اکثریت قریب به اتفاق روحانیون در تضاد کامل قرار داشت.
میرسیم به مقطع انقلاب سال ۵۷. از مقطع ۲۲ بهمن این سال شاهد بودیم که نیروهایی از انجمن حجتیه به انقلابیون پیوستند و راه خود را از انجمن جدا کردند و البته بخشهایی از حجتیه هم به نقد ساختار جدید پرداختند. برای مثال در همان روزهای آغازین پیروزی انقلاب حامیان حجتیه شعار میدادند: «مهدی بیا، مهدی بیا» و در مقابل نیروهای انقلابی شعار میدادند: «خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی، حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار». در این بین گرچه حلبی خواست که حجتیه در تقابل کامل با نظام قرار نگیرد، اما حجتیه مورد استقبال بنیانگذار انقلاب قرار نگرفت. این وضعیت ادامه داشت تا آنکه رهبر فقید انقلاب پنج سال پس از پیروزی انقلاب در سخنانی مطرح کرد: «یک دسته دیگر هم تزشان ایناست که بگذارید معصیت زیاد شود تا حضرت صاحب بیاید. حضرت صاحب مگر برای چی میآید؟ حضرت صاحب میآید که معصیت را بردارد. ما معصیت میکنیم که او بیاید؟ این اعوجاجات را بردارید. در این موجی که الان این ملت را بهپیش میبرد، در این موج خودتان را وارد کنید و برخلاف این موج حرکت نکنید که دست و پایتان خواهد شکست». گرچه در این سخنان نامی از انجمن حجتیه دیده نمیشود، اما مشخص بود که خطاب کلام، حجتیه است و به همین دلیل حلبی به طور رسمی انجمن را منحل کرد و پیام منحلشدن انجمن در پنج فروردین سال ۶۲ در روزنامهها منتشر شد.
حجتیه در دهه شصت به طور کلی در انزوا قرار داشت، اما به لحاظ نظری نیروهایی هنوز از خط و مشی این گروه پیروی میکردند. بنیانگذار انقلاب هم تا اواخر عمر نگاهی منفی به انجمن حجتیه داشت؛ چنانکه یک سال پیش از درگذشتش یعنی در سال ۶۷ در پیامی معروف به «منشور روحانیت» نوشت: «دیروز حجتیهایها مبارزه را حرام کرده بودند و در بحبوحه مبارزات، تمام تلاش خود را نمودند تا اعتصاب چراغانی نیمه شعبان را بهنفع شاه بشکنند، امروز انقلابیتر از انقلابیون شدهاند! ولایتیهای دیروز که در سکوت و تحجر خود آبروی اسلام و مسلمین را ریختهاند، در عمل پشت پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را شکستهاند و عنوان ولایت برایشان جز تکسّب و تعیّش نبوده است، امروز خود را بانی و وارث ولایت نموده و حسرت ولایت دوران شاه را میخورند!»
سرانجام محمود حلبی در سال ۷۶ به دلیل عارضه قلبی درگذشت و سید حسن افتخارزاده به عنوان رهبر حجتیه به جای او معرفی شد که او نیز در ۲۷ دی امسال به دلیل سرطان فوت کرد.
گرچه انجمن حجتیه چهار دهه است که منحل شده است و تشکیلات رسمی ندارد، اما به گفته بسیاری این گروه همچنان توانسته نفوذ خود را در ساختار سیاسی حفظ کند. برخی معتقند نیروهای رادیکال سیاسی نزدیک به حجتیه فکر و عمل میکنند و حتی گفته میشد شخص مصباح یزدی نزدیک به حجتیه بود البته که این سخن هیچ وقت سندیت کاملی نیافت و خود مصباح هم این ادعا را رد کرده بود یا برخی مانند احمد مازنی باور دارند، گروههای خاص سیاسی که سخنانی تند و بعضا عجیب میزنند، وابستگی فکری به حجتیه دارند. او چند سال پیش در گفتوگویی مطرح کرد: «نیروهای بعد از انقلاب مدام سعی میکردند نشانههای ظهور را با شخصیتهای انقلاب تطبیق دهند و میگفتند شعیب بن صالح که فردی کم ریش و مو است، همان آقای هاشمی رفسنجانی است. بعدها مدام شبیهسازی میکردند و تصور میکردند خودشان ابوذر زمان هستند و بقیه طلحه و زبیر. آنها همچنان دنبال شعیب میگشتند تا وقتی آقای هاشمی مورد غضبشان قرار گرفت گفتند، آقای احمدینژاد همان شعیب است».
به هر روی گرچه دیگر حجتیه را نمیتوان یک سازمان زنده و در حال فعالیت دانست، زیرا تشکیلاتی ندارد، اما به نظر میرسد هنوز ریشههای فکری این تشکیلات در برخی نیروها دیده میشود؛ نیروهایی که عمدتا با تفکراتی رادیکال سعی در بروز و ظهور سیاسی دارند.
منابع:
۱. زندگینامه محمود حلبی، مرکز بررسی اسناد تاریخی.
۲. گزیدهای از اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی.
۳. صحفه امام خمینی، جلد ۲۱، صفحه ۲۸۱.
۴. کتاب از انجمن پیروان قرآن تا انجمن حجتیه، حیدر رحیم پور ازغدی.
۵. خاطرات خاطرات آیتالله محمدرضا رحمت، پرتال امام خمینی.
۶. گفتوگوی محمود بازرگانی با برنامه سرچشمه، شبکه پنج سیما.
۷. گفتوگوی علیاکبر محتشمیپور با روزنامه اعتماد.
۸. گفتوگوی مهدی عبایی خراسانی با ایرنا.
۹. گفتوگوی احمد مازنی با خبرآنلاین.
۱۰. سخنرانی محمدتقی مصباح یزدی در دانشگاه آزاد اسلامی کرمانشاه در سال ۱۳۸۵.
سید حسن افتخارزاده سبزواری؛ رهبر انجمن حجتیه در سن ۸۸ سالگی درگذشت.