سرویس تاریخ «انتخاب»: منصور قدر، یکی از چهره های بلندپایه ساواک و سفیر ایران در لبنان و اردن بود. حضور او در لبنان همزمان با فعالیت های امام موسی صدر و شهید چمران در این کشور بود که باعث شکل گیری خاطرات تاریخی قابل توجهی از آن دوره شده است. بنیاد مطالعات ایران در گفتگویی با منصور قدر، بخشهایی از خاطرات او را جمع اوری کرده که روزانه بخشهایی از آن را منتشر خواهیم کرد:
(لازم به ذکر است که درهم ریختگی برخی از جملات ناشی از گفتگوی شفاهی منصور قدر با مصاحبه کننده است. تا حد عدم مداخلهی مستقیم در متن، برخی از مشکلات متنی اصلاح شده است.متن گفتگو از کانال تاریخ شفاهی برداشته شده است.)
اگر خاطرتان باشد شب عید نوروز معمولاً چند هزار ایرانی میآمدند به بیروت اینها باز هم اعتنائی نکردند و شب عید ایرانی هائی که میخواستند بیایند روی گذرنامه آنها مهر میزدند که به لبنان نباید بروند؛ هرکس به لبنان میرفت میبایستی در برگشت توضیح دهد که چرا به خلاف رفتار کرده است. خیلی ناراحت شدند چون آنها هتلهایشان را آماده کرده بودند برای توریستهای ایرانی آنها گفتند آقا این طرز دوستانه نیست. گفتم آقا مگر شما دوست هستید با ما؟ اعمال شما دوستانه نیست شما باید اقدام بکنید و الا یکماه دیگر هواپیماهای شما را هم نمیگذارند به ایران بیاید و آنها منافع خیلی زیادی از نظر هوایی داشتند. به علت اینکه آنها هفته ۷ پرواز میدل ایست داشتند پرواز تیام ا داشتند به آنجا و بار و مسافر میآوردند و هواپیماهای ما هفتهای سه روز از بیروت پرواز میکرد. مینشست و گاهی هم اور فلایت ( Flight Over ) میکرد.
هواپیمای میدل ایست را روز ۲۸ فروردین از روی فرودگاه تهران برگرداندند. هرچه خلبان خواسته بود اجازه نشستن بگیرد اجازه ندادند آنها دیدند که نه با این ترتیب نمیشود. بعد شمعون رفت به تهران و مذاکره کردند و قرار شد که مدیران جرائدی به اعلیحضرت چیز کردند طبق قانون خودشان که در مورد ما عمل نمیکردند ولی در مورد مصر عمل میکردند محاکمه بکنند ولی اینها نمیتوانستند از ترس مصریها این کار را علنا بکنند بعد اینها را محاکمه کردند یکی از مدیران جرائد کمال جنبلاط بود.
خوب او را که نمیتوانستند بگیرند و همه آنها را هم که گرفتند محکوم شدند به ۱۵ روز زندان، یکماه زندان، ده هزار لیر خسارت و کمال جنبلات خودش وزیر کشور بود و او را نمیتوانستند کاری بکنند. روزنامه را محاکمه کردند و از تمام جریان یک نسخه گزارش آنرا بها دادند که فرستادیم بتهران. قبل از اینکه گزارش برسد بعرض رساندند که غیر ممکن است که چنین کاری کرده باشند ولی وقتی که و اعلیحضرت دیدند مجاب شدند که لبنانیها کاری کردهاند و مسافرت شمعون هم بوده و بالاخره تصمیم گرفتند مجدداً رابطه برقرار بکنند و نظر اعلیحضرت این بود که من در آنجا سفیر بشوم، ولی خوب آقای زاهدی آقای منوچهر ظلی را کاندید برای این کار کرده بودند. آقای ظلی آمد و من هم به ایشان تحویل دادم و من هم سفیر شدم در اردن که مصادف شد با روزی که جنگ اعراب و اسرائیل شروع شد.
یعنی در ۵ ژوئن ١٩٦٧ که بنده با هواپیمای اردنی رفتم حالا از بیروت باید بروم به اردن هواپیما بعد از یک چرخی که زد آمد دوباره بیروت نشست و معلوم شد که آنروز هواپیماهای اسرائیل فرودگاههای عمان و قاهره را زدهاند و برای اینکه هواپیماهایشان سالم بماند دستور دادهاند که هواپیماهای آنها بروند به فرودگاههای خارج بنده رفتم و آن شب خودم را به عمان رساندم.
سؤال: با اتومبیل.
آقای قدر: بله با اتومبیل و صبح با ملک حسین ملاقات کردم که او بالاجبار وارد جنگ شده بود و ارتش اردن به کلی متلاشی شده بود. یعنی اسرائیلیها بلافاصله فرودگاههای اردن را زده بودند و هواپیماهای آنها را از بین برده بودند و ارتش اردن هم بصورت فرار و با کامیونهای پر از سرباز میآمدند و میرفتند به طرف ازرق که از عمان هم رد بشوند ازرق قسمت شمال شرقی عمان بود، حتی عمان هم تامینی نداشت. ما شب منتظر ورود اسرائیلیها بودیم، بی بی سی از ٢٤ ساعت قبل خبر داده بود که ارتش اسرائیل در لب رودخانه اردن خوابیده و قاعدتاً چون از لب رودخانه اردن تا عمان پیش از ۵۰ کیلومتر نیست مقاومتی هم که جلوی آنها نبود لذا از نظر نظامی اینها نمیبایستی این تپه ماهورها را بلاتکلیف بگذارند بماند که بعدها برایشان یک مرکز مزاحمت بشود و ما منتظر بودیم که ارتش اسرائیل وارد عمان بشود. بنده برای اینکه احیانا تلفاتی به کارمندان سفارت وارد نشود همه آنها را جمع کردم توی سفارت با خانوادههایشان ولی به عکس تصور ما ساعت ۱۲ شب بی بی سی اطلاع داد که ارتش اسرائیل ترک مقاومت اردن را قبول کرد و مخاصمهای بین آنها نیست.
سؤال: یعنی در همان ساحل رودخانه ماند
آقای قدر: بله بنده هیچوقت معنای این را تا چند سال بعد نفهمیدم چون هیچ دفاعی در مقابلشان نبود، هیچ ارتشی نبود و هیچ دلیلی نداشت که آنها نیایند و بعد میآمدند به اردن و پایتخت را میگرفتند. ملک حسین را ترتیبی میدادند که تغییر وضع بدهد و یا عوضش میکردند یا هر چه که میبایستی اتفاق دو سال بعد کتابی را میخواندم که کلوب پاشا نوشته بود نوشته بود که ما به امیر عبدالله اطمینان دادهایم که شرق رود اردن مشمول وعده بالفور ( Balfour ) نیست یعنی اینکه تا لب رودخانه اردن جزء وعده بالفور است که اسرائیل میتواند بیاید و اینطرف مشمول وعده بالفور نیست و آنوقت برای من روشن شد که چرا اسرائیلیها هیچوقت از آنطرف رودخانه اردن آنطرفتر نرفتند بعدها فلسطینیها آمدند و آن تپه و ماهورها را گرفتند و آنجا شد لانههای عملیات فلسطینیها علیه اسرائیل
آنها به ما گفتند که محصلین ایرانی در اروپا یک توطئه علیه اعلیحضرت کردهاند و در این مسیر ممکن است سوء قصدی اتفاق بیفتد و توصیه کردند که اعلیحضرت در بیروت پیاده نشوند و من هم عین این جریان را نوشته بودم و حتی گفتم که منبع خبر که هست و چه و چطور شد. ما در بیروت و در اغلب کشورها آلمان و ایتالیا و فرانسه و انگلیس و امریکا تبادل اطلاعات داشتیم ترکیه و پاکستان هم بودند.