سرویس تاریخ «انتخاب»: کتاب «من اطلاعاتی بودم» در دو جلد توسط رضا اکبری آهنگر و راضیه ولدبیگی توسط نشر شهید کاظمی منتشر شده است. این کتاب شرح خاطرات علی مهدوی، کارمند بازنشسته وزارت اطلاعات از سالهای اول انقلاب و پرونده انجمن حجتیه است. نشر شهید کاظمی به آدرس قم - خیابان معلم - مجتمع ناشران - طبقه اول واحد ۱۳۱ و به شماره تلفن ۶ الی ۰۲۵۳۷۸۴۰۸۴۴ ناشر این کتاب میباشد
کل اطلاعات استانها را میگرفتم و مینوشتم بعد حرکت میکردم سمت استان بعدی، یکی نبود بگوید آخه تو این همه اطلاعات را چه طور داری میبری؟ یک طوری هم مینوشتم که شاید فقط خودم میفهمیدم. ولی بالاخره اسناد و مدارک مهمی بود و ضبط کردن اطلاعات بیخطر نبود، چون فایل صوتی را که نمیشود کاری کرد مثل متن مکتوب نیست که کسی متوجه رموزش نشود. هرکسی میتواند به راحتی از صوت ضبط شده استفاده کند، بنابراین نوشته امنتر بود.
یکبار با پاترول رفته بودم که صندوق عقب نداشت همه اسناد را زیر صندلی جاساز کرده بودم که اگر کسی هم کاری خواست بکند، چیزی گیرش نیاید. به ما گفته بودند نمیتوانید به کل استانها نامه بزنید ولی یکی از شیطنتهایی که کردم این بود که آمدم نامهای برای هر اداره نوشتم و موضوع کار نام مسئول و شماره تلفن تعیین کردم و برای هر اداره در هر استان چارت و موضوعات کاری را یکی یکی فکس زدم.
وقتی خودم به استانها سفر میکردم نامههایی که فکس کرده بودم را از آنها میخواستم، یعنی دیگر معاون وزیر را خلع سلاح کرده بودم و خودم مستقیم چارت را داده بودم چون میدانستم باقیاش وقت تلف کردن است.
گاهی پیش میآمد جریان و موضوعی خاص یک استان بود؛ و لازم بود طور دیگری بررسی کنم، به مسئولش میگفتم توضیح بده مطلب از چه قراره، اینو اینطور انتقال بده، بعد اینطوری پیگیری کن و روش کار را به آنها آموزش میدادم. سفرهای من ادامه داشت و از این استان به آن یکی میرفتم که مسئول آن زمان به من گفت حق نداری بروی کردستان به خاطر ناامنی استان نتوانستم بروم.
مسئول از من بزرگتر بود نگرانم بود و دلسوزانه توصیه کرد که نروم. توصیههای دیگری هم به من میکرد مثلا میگفت: میخوای بری تو جاده حواست باشه این پاترولها شاسی بلندن، رانندگی باهاش خیلی فرق داره، سر پیچ اینطوری باید بری ۹۰ تا بیشتر حق نداری بری منم میگفتم چشم مراقبم ولی وقتی میرفتم آذربایجان یا ارومیه و نزدیک کردستان بودم حسرت
می خوردم که کاش میتوانستم بروم. اما نمیخواستم از فرمان مافوق تخلف کرده باشم، نهایتا کردستان از لیست استانها حذف شد.
بعضی استانهایی که رفتم بعدها تفکیک و هر کدام استان جدایی شدند مثلا اردبیل، آن موقع جزء آذربایجان شرقی بود. بعضی از استانها هم تابع مرکز دیگری بودند. یعنی مثلا کهکیلویه و بویراحمد آن موقع مستقل نبود، زیر نظر استان فارس بود ۱۶ ۱۷ استان داشتیم و واقعش این است که همه را رفتم.
مشهد را جدا میرفتیم و موقع رفتن اجازه میگرفتم که بچهها را هم با خودم ببرم به کارهایم میرسیدم و برمیگشتم مسافرخانه یا هتلی که گرفته بودیم.
در مسیر استان مشهد یک سمنان را داشتیم که یک صبح تا عصر کارش انجام میشد بعضی استانها برایمان اولویت داشت خصوصا استانهای مرزی و به این ترتیب آمار تمام استانها را درآوردیم.
احساس وظیفه باعث شده بود سوار ماشینهای قراضهای شوم که بچهها در تهران استفاده نمیکردند. یک بیام و ۳۲۰ قدیمی بود که وقتی میرفتم سمت جنوب آنقدر حرارت از کف ماشین بالا میآمد که دمپایی میپوشیدم بعد جوراب و دمپایی را هم در میآوردم و پابرهنه پشت فرمان مینشستم کف ماشین حسابی داغ بود و حالا از خودم هم نمیپرسیدم که وسط تیر ماه چرا میری بوشهر؟ خب برو تبریز مثلا صبح روز ۹ تیر که کارم در بوشهر تمام میشد بدون فوت وقت میرفتم استان بعدی.