سرویس تاریخ «انتخاب»: منصور قدر، یکی از چهره های بلندپایه ساواک و سفیر ایران در لبنان و اردن بود. حضور او در لبنان همزمان با فعالیت های امام موسی صدر و شهید چمران در این کشور بود که باعث شکل گیری خاطرات تاریخی قابل توجهی از آن دوره شده است. بنیاد مطالعات ایران در گفتگویی با منصور قدر، بخشهایی از خاطرات او را جمع اوری کرده که روزانه بخشهایی از آن را منتشر خواهیم کرد:
(لازم به ذکر است که درهم ریختگی برخی از جملات ناشی از گفتگوی شفاهی منصور قدر با مصاحبه کننده است. تا حد عدم مداخلهی مستقیم در متن، برخی از مشکلات متنی اصلاح شده است.متن گفتگو از کانال تاریخ شفاهی برداشته شده است.)
سؤال: این مربوط به بعد از آزاد کردن اوست.
قدر: نه خیر قبل از آن؛ بعد آقای خوانساری گفتند که شما میدانید ماموریت خودتان را، گفتم نه میدانم و نه میخواهم بدانم آقای خوانساری رفتند و بنده شب رفتم منزل کامل اسد رئیس مجلس و گفتم که داستان از چه قرار است.
سؤال: این آقا شیعه بود بخاطر اینکه رئیس مجلس باید شیعه باشد
قدر: بله شیعه بود و رئیس مجلس بود و ما هم برای انتخاباتش کمک هائی کرده بودیم و خیلی هم با یک هم ارتباط دوستانه داشتیم. داستان باین ترتیب شروع میشود ظاهراً که با یک خانمی اینها شب سرکنسولی آنجا بود مال دومینیکن که با خانم دولتشاهی ازدواج کرد اینهم آمده بود از آنجا رد بشود از بیروت، با رئیس مجلس و یک خانمی شب مهمانی بودند و میگوید بی خود اینها دارند تلاش میکنند. اگر فلانکس یعنی قدر بیاید اینجا با دوستی که با همه دارد و میتواند بختیار را تحویل بگیرد. این پیام تا به عرض اعلیحضرت برسد و تا دستور بدهند یک ماه و نیم طول کشید که کار از کار گذشته بود و پولها خرج شده بود.
اعلیحضرت میفرمایند خیلی خوب قدر برود به آنجا که بنده هم آمدم و با کامل اسد ملافات کند؛ گفت آقا این داستان مال یکی دو ماه پیش است و حالا گذشته و توصیه من به شما اینست که دیگر پول خرج نکیند و کار از کار گذشته و بختیار را آزاد می کنند. عدهای هم که به شما وعده بدهند دروغ میگویند. بنده این جریان را به تهران منعکس کردم و باز هم متأسفانه رئیس جمهوری و اینها پولهایی گرفتند و همانطور که کامل اسد گفته بود بالاخره مردک را آزاد کردند و رفت.
سید موسی صدر با این عمل دستش رو شد یعنی تا آن موقع پنهانی با بختیار تماس داشت ولی بعد روشن شد که اینهم از عمال بختیار است و یا لااقل از گروه بختیار است.
سؤال: بخشید قبل از اینکه این را ادامه بدهیم دو سه مطلب است که برای من خیلی جالب است: شما اشاره کردید که رئیس جمهور و نخست وزیر و رئیس مجلس همه پول میگرفتند یعنی دولت ایران به آنها پول میداد از بابت اینکه یک کارهای خاصی را انجام بدهند؟
قدر: تمام اینها برای تحویل دادن بختیار رشوه گرفته بودند خلاصه مطلب و به زبان سادهتر و روشنتر دولت ایران در حدود چندین میلیون دلار آنجا خرج کرده بود برای دستگیری بختیار و جالب اینست که رئیس سازمان امنیتش بعد از اینکه این داستان گذشت آمد و گفت اگر شما بودید آنجا یکی از همان قالیچههای نائین را برای من میفرستادی و منهم تنها کاری که میکردم این بود که یک گذرنامه به نام دیگر و ایرانی به من میدادی و گذرنامه را میبردم و روزی که این وارد شده بود در فرودگاه مهر میزدم و فرودگاه را تصحیح میکردم و او را به نام یکی از کسانی که پلیس بینالمللی دنبالش هست تحویل شما میدادم این یک راه بود و راه دیگر هم این بود که اینرا سوار میدل ایست میکردیم و میگفتیم برو به سوئیس و در حوالی سوئیس به کاپیتان هواپیمای میدل ایست دستور میدادیم که به حوالی قبرس که رسید اینجین ترابل پیدا کند و برود به ترکیه و بنشیند ترکیه که پیاده شد بگیرند و ببرند تهران.
چندین راه حل، بعد گفت اینها راه حلهای ساده را ول کردند و رفتند با روزنامهها مصاحبه کردند و سر و و بالاخره به اینصورت در آمد اینها جملات معترضه بود که این وسط عرض کردم. بعد از رفتن بختیار همانطور که عرض کردم دست سید موسی صدر رو شد و معلوم شد که او با گروه آخوندهایی که مخالفاند در ایران، گروه خمینی و محصلین باقیمانده جبهه ملی با همه در تماس بود.
سؤال: بخشید زمانی که بختیار را در لبنان دستگیر کردند چه سالی بود.
آقای قدر: سال ۶۸ یا 6۹، تصور میکنم 6۹ بود چون در ٦٨ تازه مجلس عالی تشکیل شده بود.
سؤال: یعنی یک یا دو سال قبل از فوت ناصر
قدر: بله. بعد از رفتن بختیار رابطه ایران با لبنان قطع شد و سفارت تعطیل شد در آنجا، حتی اعلیحضرت آن چنان متغیر شدند که دستور دادند تمام اثاثیه سفارت را هم بفروشید که ما اصلاً راه برگشت به آنجا نداشته باشیم تمام اثاثیه سفارت و دفتر را حراج کردند و تمام کارمند ما یک کارمندی گذاشتند آنجا به عنوان حافظ اموال.
بعد از فوت عبدالناصر تمایلاتی پیدا شد برای تجدید رابطه با ایران که البته اواخر عمر عبد الناصر این داستان شروع شد. یکی از سفرای ما ظاهراً در بلگراد با سفیر مصر صحبت میکند و او اظهار تمایل میکند و به عرض میرسد و همچنین صحبتها بود که ناصر فوت شد. امر میفرمایند که مرحوم هویدا با عده رفتند در تشییع جنازه عبدالناصر شرکت کنند. انگیزه برای تجدید رابطه پیدا میشود و بین ایران و مصر تجدید رابطه میشود ولی این بتی که اعراب از ناصر برای خودشان درست کرده بودند با شکست سال ۱۹۶۷ و با آن دوران ضعفش و بعد هم فوتش شکسته شد بخصوص که سادات مرد بسیار معقولی بود و اولین چیزی که گفت این بود که جمهوری متحده عرب اصولاً معنی ندارد و جمهوری عربی مصر با این خیال برای کشورهای عربی نقشه نداریم، دست و پایش را جمع کرد و خوفی که از عبدالناصر در کشورهای سرمایه دار عرب نظیر عربستان سعودی و اردن و شیخ نشینها پیدا شده بود از بین رفت. تسلط در لبنان هم از بین رفت.
تمام اینها پول گرفته بودند و حتی حاضر شدند که تحویل بدهند. هواپیما آمد که این را ببرد و متأسفانه آقای ظلی با این تلاشی که کرد و هواپیما آورد باز آن شب مثل اینکه کفه این طرف چرب تر شد و پول بیشتری داده بودند و بختیار را شبانه از زندان آزاد کردند و هواپیما هم دست خالی برگشت به تهران البته قبل از این داستان خوانساری طی تلگرافی زدند که ما میاشیم به لبنان و شما هم بیائید و کار خیلی فوری داریم ولی نباید سفیر ما در لبنان این مطلب را بداند ملاقات ما در دفتر آقای ظلی با آقای خوانساری بود به صورت برخورد.