سرویس تاریخ «انتخاب»: منصور قدر، یکی از چهره های بلندپایه ساواک و سفیر ایران در لبنان و اردن بود. حضور او در لبنان همزمان با فعالیت های امام موسی صدر و شهید چمران در این کشور بود که باعث شکل گیری خاطرات تاریخی قابل توجهی از آن دوره شده است. بنیاد مطالعات ایران در گفتگویی با منصور قدر، بخشهایی از خاطرات او را جمع اوری کرده که روزانه بخشهایی از آن را منتشر خواهیم کرد:
(لازم به ذکر است که درهم ریختگی برخی از جملات ناشی از گفتگوی شفاهی منصور قدر با مصاحبه کننده است. تا حد عدم مداخلهی مستقیم در متن، برخی از مشکلات متنی اصلاح شده است.متن گفتگو از کانال تاریخ شفاهی برداشته شده است.)
سؤال: او هم در رفت.
آقای قدر: در اثر فشار سید موسی صدر بعد از سه ماه کسی که قصد ترور من را داشت از زندان آزاد کردند ولی البته اخراج میکنند از لبنان چون ایرانی بود و از ایرانیهای مقیم لبنان بود و به این صورت او را اخراج میکنند که میبرندش لب مرز سوریه و میفرستند او را به سوریه چند روز بعد هم یک گذرنامه سوری برایش سید موسی میگیرد و مجدداً برمیگردد و میآید به بعلبک
سؤال: به عنوان یک سوری
قدر: بله با اسم دیگر ما دورادور مراقب بودیم ولی دخالت نمیکردیم که به مقامات لبنانی بگوییم که آقا این آمده و در بعلیک است تا اینکه مطلع شدیم که او میخواهد برود به ایران؛ آن موقع ثابتی مدیر کل اداره سوم شده بود. گفتم چنین داستانی است و این مردک را بگیرید گفت شما وقتی این حرکت کرد و ویزا گرفت به ما اطلاع بدهید. من هم برای اینکه بدانیم که کی میرود و چطوری میرود بعد از اینکه به او ویزا بدهیم روی گذرنامه سوری او با اسم مستعارش ما بلیط هواپیما میخواستیم ولی آنها از ما زرنگتر بودند بلیط هواپیما را نشان داد ولی با اتومبیل آمد به قصرشیرین و ایران و هیچکس هم نفهمید. بعد از چند روز من آمدم تهران و پرویز ثابتی به من تلفن کرد که آقا این مردک در تهران است و از طریق قصرشیرین آمده مراقب خودت باش یک عده هم فرستاد برای محافظت بعد از چند روز او را گرفتند و محاکمه کردندش و محکوم شد به اعدام، باز طبق معمول یک درجه تخفیف گرفت و در زندان بود تا بعد از انقلاب درآمد و شد مدیرکل تبلیغات؛
روزی که داستان پرتاب کردن نارنجک به اتومبیل اتفاق افتاد تلفن کردم که با سید موسی صحبت بکنم گفتند امام نیستند. چمران بود، گفتم که پس به امامتان بگوئید که سفیر صحیح و سلامت است و به شما سلام میرساند و بگوئید که شما اشتباه کردید در این عملی که کردید. دو ساعت بعد تلفن کرد که من خیلی متأسفم و نبودم و این حرفها گفتم بله متأسفانه از نظر شما و خوشبختانه از نظر من اتفاقی نیفتاد. گفت نه چنین چیزی نیست. متأسفانه از طرف من نیست و خوشبختانه از طرف من است.
خوب این داستان ما با گروه سید موسی بود و دورادور مراقب آنها بودیم و فعالیتهای آنها را میدانستیم. برای اینکه جنابعالی بیشتر روشن بشوید که سید موسی صدر اصولاً که بوده مجبورم داستان سید موسی را بگویم و برسانم به اینجا. در زمانی که آیت الله بروجردی مرجع تقلید بودند در قم امام مسجد سور شخصی بنام شرف الدین فوت کرد. مرجح تقلید در آن موقع میدانید که بودجه بسیار هنگفتی در اختیارشان بود و تمام مساجد شیعه در اقصی نقاط دنیا به آنها کمک مالی میکردند و مسجد سور هم یکی از آنها بود. در نتیجه امام مسجد که بعداً" آنها من این نام امام را روی خودشان گذاشتند ر شدند امام.
سؤال: این مسجد سور در؟
قدر: در لبنان؛ سور در حدود هشتاد کیلومتری جنوب بیروت است و در ۱۰ کیلومتری مرز اسرائیل. بعد این امام مسجد سور فوت کرد از آیت الله بروجردی میخواهند که یک امام جوان بفرستد به آنجا چون روحانیون لبنان اکثرا عناصر پیر و فرسودهای بودند و همه هم پولکی که اینها با ٥۰۰ لیره ۱۰۰۰ لیره لبنانی از این طرف و آن طرف خریده میشدند اینها آمدند که یک مرجعی درست بکنند و یک امام جوانی بیاید که بتواند یک تمرکز بدهد درخواست کردند که آیت الله بروجردی کسی را بفرستد. آیت الله بروجردی یک شخصی را انتخاب کرد برای آنجا ولی بلافاصله سید موسی صدر از موضوع مستحضر میشود و سید موسی صدر هم از شاگردهای آقای بروجردی بوده و چون نمیتوانسته خودش راسا اقدام بکند. سید احمد طباطبائی که نمیدانم جنابعالی اسمش را شنیدهاید یا خیر، او یکی از عناصر بانفوذ بین روحانیون بود و دوست همه کاره بختیار بود هر شب با بختیار بود و از هر فرقهای هم که بگوئید املش بود.
سؤال: خودش مکلا بود.
قدر: بله مکلا بود سید صادق طباطبائی هم که جزء همین دار و دسته هست قوم و خویش او هست. خود سید احمد هم با سید موسی قوم و خویش بود. سید احمد پسر عمهاش یا پسردایی او بود. سیدموسی سید احمد را میفرستد پیش بختیار که به آیت الله توصیه بکند که او برود ولی نگوئید که از طرف ما سید احمد میآید و این را به بختیار میگوید و حالا من رئیس اداره خاورمیانه بودم و این بعد از سفر دمشق نه خیر قبل از سفر دمشقی است و هنوز من دمشق نرفته بودم. یک روز بنده را احضار کردند ظاهراً روی توصیه سید احمد طباطبائی به آیت الله بروجردی توصیه میکنند که اگر موافق باشید این برود از نظر اینکه مورد توجه است متشکر خواهیم بود.
خوب سید موسی صدر آدم بسیار باهوشی بود و متوجه بود که ما نمیخواهیم بدهیم ولی نمیدانست که دلیل ندادن چه او تصور میکرد که من سد در مابین این کار هستم و در نتیجه اینها طرح ترور مرا ریختند.